سلام...خوش و سبز باشي...و من اکنون چه غريبم اينجا مثل يک قطره آب مثل يک تکه ابر مثل يک برگ که رها شد در باد و چه اينجا سرد است مثل احساس درختي که دلش سوخته است مثل مرغي که جامانده ز کوچ مثل دستان کسي که ندارد احساس و چه سخت است دراينجا ماندن وبگويي که زمان چه عذاب آور وحول انگيز است و چه خوب است که احساس کني که کسي هست که يادت با اوست و شب و روز دلت همره اوست و چه زيباست اگر فکر کني منتظر بايد بود تا که او برگردد