عشق به يك ماده ي مخدر مي ماند
در آغاز احساس سرخوشي و تسليم مطلق به آدم دست ميدهد.
روز بعد بيشتر مي خواهي ،
هنوز معتاد نيستي اما از آن احساس خوشت مي آيد
و فكر مي كني ميتواني در اختيار خودت داشته باشي اش
چند دقيقه به معشوق فكر مي كني و بعد چند ساعت فراموشش مي كني
اما كم كم به آن شخص عادت مي كني و كاملا به او وابسته مي شوي
حالا ديگه سه ساعت به او فكر ميكني و دو دقيقه فراموشش ميكني
اگر در دسترست نباشد همان احساسي را داري كه معتادهاي خمار دارند
در اين لحظه ، همان طور كه معتادها دست به دزدي ميزنند
و براي به دست آوردن آن چه مي خواهند ، تن به خفت