• وبلاگ : سكوت
  • يادداشت : ...فقط مي خندم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 38 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     

    سلام بهنام . خوبي ...

    nemo

    سلام . خوبي شما . من خيلي خوشحالم كه قشنگترين نوشته ها رو برام كامنت گذاشتيد.............

    و اما .............

    نظري در باره عشق ندارم .

    چون عاشقي آخرش فارقي داره ....

    آدما بايد عاشق ذات هر چيزي بشن .........

    توضيحات شما هم كامل بود .

    منتظر حضور قشنگت ميمونم .

    وقتي که نگاهم به نگاهت خيره ميشه
    دوست دارم زمان بايسته واسه هميشه
    چشمامون ببنديم , بريم تا ته رويا
    اونجايي که هيچوقت گلي پژمرده نميشه
    هرچي غم داري از دل نازکت بگيرم
    اگه اشک از چشات جاري بشه برات بميرم
    سر رو شونه هام بذاري و برات بخونم
    ياد تو و اسم تو باشه ورد زبونم ... مهربونم

    آرزوم بي تو محاله , لحظه هام بي تو سوال
    بي تو مقصد خيلي دور , راه عشقم بي عبور
    من نميخوام تو خيالم بگمت عاشقت هستم
    دوست دارم که راستي راستي حس کنم تورو تو دستم

    وقتي که نگاهم به نگاهت خيره ميشه
    دوست دارم زمان بايسته واسه هميشه
    چشمامون ببنديم , بريم تا ته رويا
    اونجايي که هيچوقت گلي پژمرده نميشه
    هرچي غم داري از دل نازکت بگيرم
    اگه اشک از چشات جاري بشه برات بميرم
    سر رو شونه هام بذاري و برات بخونم
    ياد تو و اسم تو باشه ورد زبونم ... مهربونم

    سلام

    بابا شما ها چرا آپ نميكنين؟

    شبهاي تنهايي به روزه و منتظرتون يه سري بزنين

    فعلا

    ليلا...

    با مرغ پنهان

    حرف ها دارم با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشمو زمان را با صدايت مي گشاييچه ترا دردي است كز نهان خلوت خود مي زني آواو نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟در كجاهستي نهان اي مرغ زير تور سبزه هاي تريا درون شاخ هاي شوق ؟مي پري از روي چشم سبز يك مرداب يا كه مي شويي كنار چشمه ادراك بال و پر ؟ستاره

    بگذار از آشفته ترين ستاره برايت فالي ببينم

    هيچکس در نگاه شمعداني ها بهار نمي بيند

    تو دستهايت را به پنجره آويز

    بگذار باران مريم هاي کاغذي نفس بکشند

    شايد ديگر نگاهي

    بدرقه قصه مهتاب ما نباشد

    عشق به يك ماده ي مخدر مي ماند

    در آغاز احساس سرخوشي و تسليم مطلق به آدم دست ميدهد.

    روز بعد بيشتر مي خواهي ،

    هنوز معتاد نيستي اما از آن احساس خوشت مي آيد

    و فكر مي كني ميتواني در اختيار خودت داشته باشي اش

    چند دقيقه به معشوق فكر مي كني و بعد چند ساعت فراموشش مي كني

    اما كم كم به آن شخص عادت مي كني و كاملا به او وابسته مي شوي

    حالا ديگه سه ساعت به او فكر ميكني و دو دقيقه فراموشش ميكني

    اگر در دسترست نباشد همان احساسي را داري كه معتادهاي خمار دارند

    در اين لحظه ، همان طور كه معتادها دست به دزدي ميزنند

    و براي به دست آوردن آن چه مي خواهند ، تن به خفت

       1   2   3      >